Friday, May 25, 2007

می خواهم زن بمانم

در راستای اینکه ميخواستم بيشتر در مورد خودم بنويسم بايد بگم این 2 روز هيچ اتفاق جالبی نيفتاده و من همش مثل کنه به مبل خونمون چسبيده بودم. خوشحالم که امروز ميرم سر کار. از این که با مردم سر و کله بزنم خوشم مياد. از همه بيشتر از اینکه از قدرت زن بودنم در این زمينه استفاده ميکنم حال ميکنم.بايد اعتراف کنم از اینکه زن هستم خيلی خوشحالم. بعضی وقتا وقتی این فمنيست ها (بعضی هاشون)نظر ميدن دلم ميخواد خفه شون بکنم. بايد بگم که من با این موضوع که زن و مرد برابر هستند کاملا مخالفم. زن و مرد بايد حقوق يکسان داشته باشند در این حرفی نيست ولی نمی شه گفت که بايد مثل هم رفتار کنن. از اینکه زنها رو به مرد تبديل کنند متنفرم. خانومای عزيز شما بسيار قدرتمند و باهوش و زيباو....هستيد اخه چرا دوست دارين تبديل به يه موجود زمخت کم تحمل و خود خواه و زورگو بشين. از زن بودنتون نهايت استفاده رو بکنين و برای اینکه حقتون بگرين نخواين که تبديل به يک مرد بشين چون کم ميارين(دليلش اینه که اگه کسی ازتون خواست نشون بدين که مردين شما الت مناسب رو ندارين و ضايع می شين)ولی اگه يه زن قوی باشين و بدونين از چی کجا بايد استفاده کنيد و توانايتون رو بشناسيد خواهيد ديد که رقيبتون همچين عددی هم نيست. مثل کلاغ نشين که اومد راه رفتن کبک را ياد بگيره مال خودش يادش رفت. از کجا به اینجا رسيديم . اهان ميخواستم بگم (در راستای خود شناسی) من از زن بودنم کلی حال ميکنم و از قدرتش شديدا اگاهم و حتی يک ثانيه هم نمی خوام که مرد باشم

Wednesday, May 23, 2007

نيمه پنهان

وقتی این وبلاگ شروع کردم ميخواستم فقط در مورد خودم بنويسم. چيزايی که دوست دارم يا ندارم .بيشتر دلم ميخواست در مورد نيمه مخفيم که خيلی دوستش دارم بنويسم.نميدونم چرا نشده شايد چون هنوزم دوست دارم به مسايل ديگه بيشتر بپردازم چون هم عاقلانه تر به نظر ميان و هم دهن پر کن تر هستند. ولی سعی ميکنم این تابو رو بشکنم و بيشتر به نيمه پنهانم که خيلی بی ادب و در عين حال هم احساسی و هيجان رو به هر شکلی دوست داره و دنيا هم به يه جايش نيست هم توجه کنم. باور کنيد که نوشتن در مورد خود گاهی سخت تر از گنده گوزی کردن در باره آينده يه مملکت. این به این معنی نيست که هر چی تا حالا نوشتم الکی بوده بلکه فقط اینه که من چيزای ديگه ای هم در گوشه کنار روحم هست که شايد جالب باشند. نوشتن در موردشون هم ميتونه يه تجربه جالب برای خودم باشه در راستای خود شناسی. پس اگه آدم مودبی هستيد و دوست نداريد چيزای نامربوط بخونيد ديگه اینجا نياييد چن من ميخوام اون نيمه پنهان را ازاد کنم ببينم که چی ميشه

Monday, May 21, 2007

احساسات يه کرم در يک روز بارانی

چند وقتی چيزی ننوشتم. نه اینکه تنبلی کرده باشم بيشتر به خاطر اینکه چيزی نداشتم که جالب باشه. همچنان روز نامه های ایران را دنبال ميکنم . وبلاگ بقيه را هم ميخونم . فکر می کنم يه چيزی که هميشه ازش بدم ميومد داره سرم مياد.. وقتی ایران بودم و حرفای ایرانيای خارج از کشور را ميشنيدم يا ميخوندم به خودم ميگفتم اینا تو قرن 18 جا موندن.حالا همين داره سر خودم مياد. دلم برای ایران تنگ شد. اونجا احساس ميکردم يه چيزی هستم.اگه روسريمو بد ميذاشتم با يه کميته ای دعوام ميشد يا حتی ورقه امتحانم را به خاطر لج کردن با مديرم سفيد ميدادم. شايد این احمقانه باشه ولی اینا برام مبارزه بود.به تنهايی هيچی نبود ولی در کل يه قدم به جلو بود. اینجا ولی اون خبرا نيست . اینجا زندگی ميکنيم ولی تاثيری برای جامعه نداريم از ایران دوريم و عقايدمون به درد خودمون ميخوره. روزی صد بار تو حرف حکومت تغيير ميديم رئيس جمهور را ميکشيم ولی بعضی هامون حتی می ترسن برن ایران فک و فاميلشون ببينند. به نظرم زندگيمون اینجا شبيه کرم ميشه. احساس بديه.

Monday, May 14, 2007

آدم موجود عجيبی هست يا حداقل من موجود عجيبی هستم به نظر خودم. هيچ وقت خودم درست نمی شناسم. يه چيزايی پيش مياد که خودم هم ازشون تعجب ميکنم. من در لحظه زندگی ميکنم و بايد اعتراف کنم که اصلا ناراحت نيستم. شايد مثل آدمهای معقول يه برنامه مشخص برای زندگی نداشته باشم و هميشه تو برزخ چه کنم ها گير کرده باشم ولی شرط ميبندم هيچ کس مثل من از شنيدن يک شعر شاملو که يک دوست برام ميفرست به اوج نمی ره. من زنجيری احساسم و این را با تمام دنيا عوض نمی کنم

Wednesday, May 9, 2007

دست دادن

این جريان دست ندادن رجال حکومتی تو ایران هم برای خودش عالمی داره ها. تا اونجا که من ميدونم تو اسلام گفته دست به نامحرم نزنيد که تحريک نشيد يا خدای ناکرده طرف تحريک نکنيد. والا من که تا حالا يه ادم خوش قيافه تو ایل و تبار این حکومت ایران نديدم که ادم حتی به فکر بنداز چه برسه به تحريک کردن. بابا جون يه نگاه به ريخت خودتون بکنيد بعد با خيال راحت وقتی می رين سفر های خارجی برای حفظ آبروی کشور دست بدين من قول ميدم که طرف نه تنها منحرف نميشه بلکه تا دو -سه روز بعدش وقتی يادش مياد چندشش ميشه. برای خودتون هم نگران نباشيد شما که با يه دست دادن اینقدر وضعتون خراب ميشه و طرف لخت مياد جلو چشمتون تا حالاش حتما با توجه به چيزايی که به اسم دين به مردم می چپونيد تو قعر جهنم يه قصر برای خودتون ساختين

Sunday, May 6, 2007

همش زير سر این انگليسی هاست


نمی دونم این تاثير کتابهای تاريخ يا سريال دايی جان ناپلئون که من با اینکه شش ماهه تقريبا انگليس هستم, تازه دو ماهش را ایران بودم از اینجا خوشم نمياد. این احساسم وقتی روزنامه های ایرانی رو ميخونم بيشتر هم ميشه. شايدم تاثير حرف يکی از معلم های تاريخ بود که ميگفت: در زمان انقلاب وقتی دانشجو بوده و تاريخ ایران را ميخونده به جريان عهدنامه های ترکمنچای و گلستان که ميرسيده يا به داستان بابيت که توسط انگليسی ها علم شده بود يا به تبعيد رضا شاه از ایرن به خودش ميگفته بعد از انقلاب دست این انگليسی ها از ایران کوتاه ميشه و ما يه نفس راحتی ميکشيم و از مکر این روباه پير هم نجات پيدا می کنيم. این معلم ما می گفت يکی از روزا تو شلوغی خيابونا مياد بيرون و می بينه که مردم دم در سفارت امريکا جمع شدن و شعار ميدن و اخرشم در سفارت را تخته کردند و ....چيزی که این آستاد ما ميگفت این بود که: ما بعدش هرچی منتظر شديم يکی به این انگليسی ها با اون چشای چپ کور شدشون اعتراض بکنه صدا از هيچ کس در نيومد. حالا منم گاهی با توجه به حضور انگليسی ها در عراق و افغانستان يا جبهه گيريشون سر مساله حجاب در انگليس, که البته من باهش مخالف هم نيستم و اینکه بعضی از روزنامه ها و مسولين حکومت تا يه چيزی ميشه می بندنش به آمريکا
و حرفی هم از انگليس نيست فکر ميکنم که به قول دای جان ناپلئون, واقعا نکنه همه چی زير سر این انگليسی ها باشه

Friday, May 4, 2007

يه روز خوب



امروز نه يه روز عرفانی بود نه يه روز هيجان انگيز. امروز يه روزی بود مثل روزای ديگه. يه روز عادی و سرشار از هيچی.از اون روزا که بدون اینکه به چيزای ....شر فکر کنی توش شناور ميشی. من عاشق این روزای عاديم. روزايی که اصلا
به يه جام
نيست که فلان فيلسوف چی گفته يا نظر فلان کسک در مورد زندگی چيه. امروز از اون روزا بود که ميشد از خو ردن يه قهوه و
کشيدن يه سيگار به اندازه تمام دنيا حال کرد

Thursday, May 3, 2007

يه روز عرفانی

دا شتم يکی از کتاب های خليل جبران را ميخوندم. چه قدر روح بعضی آدما بزرگه.من کاری ندارم که چه قدر این حرفا واقعيت داره و آيا خودش می تونسته اجراشون کنه يا نه. چيزی که مهم هست اینه که این آدم خودش و دنيای دوروبرش را کنکاش می کنه و دنبا ل راه حل می گرد. يه دوست خوبی می گفت اگه همه آدم ها را روی يه خط فرض کنيم که يه سرش نقطه صفر و يه سرش بينها يت چيزی که مهم اینه که, در طو ل زندگی از نقط صفر تکون بخوريم نه اینکه به بينها يت برسيم. شايد فکر کنيد که خيلی هم سخت نيست ولی باور کنيد همچين اسون هم نيست. بعضی ها سالها دور همون نقطه صفرشون ميچر خند.همون جدا شدن از نقطه شروع گاهی بد جور به بعضی جاها فشار مياره. فکر کنم بد نباشه برای حسن ختام يکی دوتا قطعه از کتاب دلواپس شادمانی تو هستم ترجمه مجيد روشنگر را اینجا بنويسم. شايدخوندنشون به تکون خوردن کمک کنه

انسان می تواند بی آنکه انسان بزرگی باشد انسانی آزاده باشد
اما هيچ انسانی نمی تواند بی آنکه آزد باشد انسان بزرگی باشد

يک تارک دنيای حقيقی به صحرا می رود نه به خاطر آنکه خود را گم کند
بل به خاطر آنکه خود را بازيابد

Wednesday, May 2, 2007

نظر

ديشب داشتم روزنامه ميخو اندم يه عالمه جنجال در مورد جريان مبارزه با بد حجا بی بر پا شده بودمردم نظر های مختلفی داده بودند و يه سری کلی به حکومت بد و بيرا ه گفته بودند. من خودم طرفدا ر این حکومت نيستم ولی چيزی که تو این پنج سا ل زندگی خا رج از ایران دستگيرم شده اینه; درسته که حکو مت يک مشکل ا ساسی در ایران هست ولی همش نيست. اگه مشکل فقط این بود ایرانی های خارج از کشور بايد مشکلی نداشته باشند ولی متاسفانه بين این گروه همون تنگ نظری ها و انگ زدن ها وجود داره و باعث شده که خيلی ایرانی ها در ا رتبا طا تشون با هم دقت کنن. به نظر من (این نظر من) ما برای آزدی و برابری تر بيت نشديم. من خودم به عنوان يه زن که بعضی وقت ها ادعای رشنفکری هم دارم گاهی کم ميارم. فکر ميکنم این موضوع بيشتر تقصير فرهنگ و بخصوص فرهنگ زن ها ی ما (مادرها)ا ست. به ما از بچگی وظا يف و مسوليت هامون گوشزد ميشه ولی هيچ کس این وسط نگران این نيست که به ما ياد بده که حقمون چيه. چو ن خواستن يه چيزی, حتی اگه گاهی حق هم باشه حمل بر زياده خواهی و بی ا دبی می شه. اگه ما نمی تونيم حقمون را تو خانوادمون بخواهيم درجامعه هم نمی تونيم. يه چيزی که من فکر ميکنم اینه که با نخواستن حقمون به طرف مقابل این القا ميشه که با يه ادم ضعيف طرف شده که احتياج به اقا بالا سر داره که براش تصميم بگيره, چون خودش نظری از خودش نداره و همين بيشتر وقت ها به تکليف وضع کردن ختم ميشه.این موردی که در ایران در ابعاد کوچک در خا نواده ها (بيشتر به وسيله مردها برای زن ها) و در ابعاد وسيع برای همه مردم ایرن (از طرف حکومت) پيش ميايد. چرا; چون ما بلد نيستيم (يا می ترسيم) حقمون را بگيريم