Monday, May 21, 2007
احساسات يه کرم در يک روز بارانی
چند وقتی چيزی ننوشتم. نه اینکه تنبلی کرده باشم بيشتر به خاطر اینکه چيزی نداشتم که جالب باشه. همچنان روز نامه های ایران را دنبال ميکنم . وبلاگ بقيه را هم ميخونم . فکر می کنم يه چيزی که هميشه ازش بدم ميومد داره سرم مياد.. وقتی ایران بودم و حرفای ایرانيای خارج از کشور را ميشنيدم يا ميخوندم به خودم ميگفتم اینا تو قرن 18 جا موندن.حالا همين داره سر خودم مياد. دلم برای ایران تنگ شد. اونجا احساس ميکردم يه چيزی هستم.اگه روسريمو بد ميذاشتم با يه کميته ای دعوام ميشد يا حتی ورقه امتحانم را به خاطر لج کردن با مديرم سفيد ميدادم. شايد این احمقانه باشه ولی اینا برام مبارزه بود.به تنهايی هيچی نبود ولی در کل يه قدم به جلو بود. اینجا ولی اون خبرا نيست . اینجا زندگی ميکنيم ولی تاثيری برای جامعه نداريم از ایران دوريم و عقايدمون به درد خودمون ميخوره. روزی صد بار تو حرف حکومت تغيير ميديم رئيس جمهور را ميکشيم ولی بعضی هامون حتی می ترسن برن ایران فک و فاميلشون ببينند. به نظرم زندگيمون اینجا شبيه کرم ميشه. احساس بديه.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
1 comment:
جقدر حرفای دل منو زدی. می دونی میشی ایرانی دست دوم. حرفا میشه خالی از محتوا. من دیگه حتی اخبار ایران رو دنبال نمی کنم. وقتی دوست ادم میل میزنه که رفته توی یک شرکت بزرگ دولتی احداث نیروگاه انرزی هسته ای تو خوزستان استخدام شده و خیلی خوشحاله از مزایاش تو به خودت می خندی که چقدر دوری از فضای واقعی جامعه.
یک چیزه دیگه هم این که فکر نکن خارج از ایران بی تاثیری. درسته که اینجا مبارزه ای نیست ولی همیشه تاثیر گذاری در مخالفت نیست:)
بعدش هم بنویس. وبلاگتو دوست دارم:)
Post a Comment