دا شتم يکی از کتاب های خليل جبران را ميخوندم. چه قدر روح بعضی آدما بزرگه.من کاری ندارم که چه قدر این حرفا واقعيت داره و آيا خودش می تونسته اجراشون کنه يا نه. چيزی که مهم هست اینه که این آدم خودش و دنيای دوروبرش را کنکاش می کنه و دنبا ل راه حل می گرد. يه دوست خوبی می گفت اگه همه آدم ها را روی يه خط فرض کنيم که يه سرش نقطه صفر و يه سرش بينها يت چيزی که مهم اینه که, در طو ل زندگی از نقط صفر تکون بخوريم نه اینکه به بينها يت برسيم. شايد فکر کنيد که خيلی هم سخت نيست ولی باور کنيد همچين اسون هم نيست. بعضی ها سالها دور همون نقطه صفرشون ميچر خند.همون جدا شدن از نقطه شروع گاهی بد جور به بعضی جاها فشار مياره. فکر کنم بد نباشه برای حسن ختام يکی دوتا قطعه از کتاب دلواپس شادمانی تو هستم ترجمه مجيد روشنگر را اینجا بنويسم. شايدخوندنشون به تکون خوردن کمک کنه
انسان می تواند بی آنکه انسان بزرگی باشد انسانی آزاده باشد
اما هيچ انسانی نمی تواند بی آنکه آزد باشد انسان بزرگی باشد
انسان می تواند بی آنکه انسان بزرگی باشد انسانی آزاده باشد
اما هيچ انسانی نمی تواند بی آنکه آزد باشد انسان بزرگی باشد
يک تارک دنيای حقيقی به صحرا می رود نه به خاطر آنکه خود را گم کند
بل به خاطر آنکه خود را بازيابد
No comments:
Post a Comment